صادق هدایت


نوشته ى تحتانى نخستین صفحه ى ? بوف کور ?، چاپ بمبئى، ۱۳۱۵.







شرح حال صادق هدایت به قلم خودش


من همان قدر از شرح حال خودم رم می کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. ۲  آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می خورد؟ اگر برای استخراج زایچه ام ۳  است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده ام اما پیش بینی آن ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقه ی خوانندگانست باید اول مراجعه به آراء عمومی آن ها کرد چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانه ی زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می کند از دریچه ی چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیده ی خود آن ها مناسب تر خواهد بود مثلا اندازه ی اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر می داند که کفش من از کدام طرف ساییده می شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می کنند.
از این گذشته شرح حال من هیچ نکته ی برجسته ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نهدر مدرسه شاگرد درخشانی بوده ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده ام. در اداراتی که کار کرده ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده ام ۴  و روسایم از من دل خونی داشته اند به طوری که هر وقت استعفا داده ام با شادی هذیان آوری ۵  پذیرفته شده است ۶  روی هم رفته موجود
وازده ی بی مصرفی قضاوت محیط درباره ی من می باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.

پانوشت ها:
۲ - Publicite americaine
۳ - Dresser mon horoscope
۴ - Employe obscur
۵ - Joie Delirante
۶ - حدود دو سطر و نیم از نوشته توسط خود هدایت خط خورده، به طوری که قابل خواندن نیست


هوشنگ ابتهاج

آینه در آینه
 مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا
 سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا
 جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا
کعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
 آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
 تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
 گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
 نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
 رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
 هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم
 بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
 چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
 باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
 پرتو بی پیرهنم ، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا

احمد شاملو

که زندان مرا باور مباد ...

که زندان مرا بارو مباد
جز پوستی که بر استخوانم.

باروئی آری،
اما
گرد بر گرد جهان
نه فرا گرد تنهائی جانم.

آه
آرزو! آرزو!
***
پیازینه پوستوار حصاری
که با خلوت خویش چون به خالی بنشینیم
هفت دربازه فراز آید
بر نیاز و تعلق جان.

فرو بسته باد و
فرو بسته تر،
و با هر در بازه
هفت قفل ِ آهنجوش ِگران!

آه
آرزو!آرزو

 

عشق ودیگر هیچ


... عشق یعنی

آرزو کنی کاش کنارش نشسته بودی

کاری کنی که غرق شادی بشه

با احساساتش بازی نکنی

بهش زنگ بزنی که منتظر تلفنشحالشو بپرسی

... و
 باشی 


---------------------------------------------------------------------------------------------------

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

من میگم بهم نگاه کن 
تو میگی که جون فدا کن
 من میگم چشمات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم دلم اسیره
 تو میگی که خیلی دیره
من میگم چشمات و واکن
تو میگی من و رها کن
من میگم قلبم رو نشکن
تو میگی من می شکنم من ؟
من میگم دلم رو بردی
تو میگی به من سپردی ؟
 من میگم دلم شکسته است
تو میگی خوب میشه خسته است
من میگم بمون همیشه
تو میگی ببین نمی شه
من میگم تنهام می ذاری
تو میگی طاقت نداری
من میگم تنهایی سخته
تو میگی این دست بخته
من میگم خدا به همرات
 تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم  که تا قیامت
برو زیبا به سلامت
من میگم خدا به همرات
تو میگی چه تلخه حرفات
من میگم که تا قیامت
برو زیبا به سلامت 

مریم حیدرزاده