روز روزگاری در یک دره
شاهزادهای زیبا سوار براسب فلق
از کوهستانهای آبی طلا
از راه رسید
"دوستت دارم
تو قصر جان بخشی منی
و ما تا ابد با هم خواهیم بود"
در دره دخترک زیبائی بود
که شاهزاده به او دل باخت
دخترکی زیبا
از جنس سیب و آینه
"دوستت دارم
تو قصر جان بخشی منی
و ما تا ابد با هم خواهیم بود"
شاهزاده دخترک را افسون کرد
و هر دو سوار بر اسب فلق
رهسپار کوهستانهای آبی طلا شد
"دوستت دارم
تو قصر جان بخشی منی
و ما تا ابد با هم خواهیم بود"
آنها تا ابد در کنار هم باشادمانی زندگی می کردند
اگر اسبشان
مقابل خانه ی یک اژدها
از خستگی تلف نمیشد...#
-ریچارد براتیگان---Richard Brautigan-
سلام روزبه جان
وبلاگت خیلی باهال بود. من مخلستم . تو پیوندام میذارمت.
ممنون امین جون که بهم سر زدی