تا کجا؟

این هم یه شعر زیبا از دوست عزیزم سورنا ... واقعا زیباست

تا کجا؟


لرزش صحبت ها.خالی از معنا نیست
تب ثباتی دارد. شب درازا دارد
ما در اینیم و در آن. ما چه دوریم چه دور
راه ما پر رنگ است .چشم ما بینا نیست
خرما بی نعل است. پشت آن بی بار است. چون خری اینجا نیست
پر از حیوان است اینجا. همه گرگند. چه زیرک . چه دران
ما خریم و بی نام . سهم این و آن
چوب تر فرمان است . از زبان خاموشیم
با مدادی بی رنگ ..  دم به دم میسائیم
گوش ما پر حجم است. حرف خود بگذارید . جا فراوان داریم
همت از ماست . بدانید که ما پر کاریم
ما از اینجا دوریم . به شما نزدیکیم
رو به خورشید کجاست؟ سردمان است از این تاریکی
شاخه ها می لرزند . همه لختند . چه عریان
راستی! این باد از این پنجره ها می آید> بخندید به این روزنه ها
قطرشان پرچین است . گذر از آن با قلم شب و خوابی می طلبد
قلب خود بر چینید . جای ما اینجا نیست
فکر خود بگذارید . ذهن خود بگذارید . دست خود بگذارید
ما لغت می خواهیم . واژه هائی بران
دست بی رنگ چه واضح.قطره های پر رنگ می ستاند
باید از جا بر خاست . باید از خود پرسید
 تا کجا...؟

فریدون فرخزاد

پیکر فریدون فرخزاد ، هنرمند ایرانی در گورستان شهر" بن" به خاک سپرده شده

سنگ قبر وی این سروده زیبا از خود او نگاشته شده است:

اینک از عشق پاک پاکم من

گرچه خاکی درون خاکم من

باشد که جمله ساز شویم

 

باشد که جمله ساز شویم

از خویشتن رها شویم. باد شویم .در راه شویم

باشد که جمله خود کشیم

پر زنیم. بر دام زنیم.دانه بر گیریم.آزاد شویم

 

غفلتی کردیم در دام شدیم/ شعله ای کردیم آفاق شدیم

جمله از خویشیم جمله در خویشیم لحظه ها کشیم بی گاه شدیم

سر به دارانیم . جوخه آتش . رو به دیواریم

چون در این خانه . نا مسلمانیم . پشت در هاییم . در قفسهاییم

سر به سر آتش . رو به رو دیوار .
.خط به خط مردن دم به دم فریاد . رو به رو دیوار . پشت سر فریاد مرگ خود دیدن از پس دیوار

باشد که جمله ساز شویم

از خویشتن رها شویم. باد شویم .در راه شویم

سورنا (دوست عزیزم)

تقدیم به.....

 

اعتنایی ندارم که سهم زمین من

بسیار اندک است

و این که سالها عشق

در دقیقه ای فراموش می شود

شکوه نمی کنم که خرابه ها از من شادتر و شیرین ترند

اما از این نا راحتم

که تو برای سرنوشت من تاسف می خوری

برای من که تنها رهگذرم

ادگار آلن پو

مرتع(چمنزار)

 

رفتم که مرتع بهاری را تمیز کنم

تنها درنگی کردم برگها را جمع کنم

و بینم آب تمیز است یا نه

نباید راه دوری رفته باشم .تو هم بیا!

رفتم گوساله کوچکی را بیاورم

کنار مادرش ایستاده خیلی کوچک است

وقتی که مادرش را با زبان می لیسد تلو تلو می خورد

نباید راه دوری رفته باشم تو هم بیا!

Robert Frost (1874 - 1963)